جدول جو
جدول جو

معنی تن لرز - جستجوی لغت در جدول جو

تن لرز
نوعی حشره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تب لرزه
تصویر تب لرزه
مالاریا، تب و لرز
فرهنگ فارسی عمید
(تَمْ پَ رِ)
بمعنی جستن اندام است و بپارسی آن را پیکرجه خوانند و به عربی اختلاج خوانند و این پرش و جستن اگر در روی بود مقدمۀ لقوه بود و در شکم مقدمۀ صرع و در پهلو آماس سپرز و در تمام اندام مقدمۀ سکته بود.... (انجمن آرا) (آنندراج). اضافۀ مقلوب به فک کسرۀ اضافه. (پرش تن)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
تنسر. نام مرد بزرگواری از پارسیان ایران بوده است که اورا موبد موبدان می گفته اند و نام او بهرام خورزاد و معاصر با شاهنشاه اردشیر بابکان و در آن زمان پادشاهی مازندران بالوراثه با مردی حنفشاه نام تعلق داشته که بر اردشیر در پادشاهی بعضی تعرضات مدعیانه می کرده. این موبد موبدان به وی نامه نوشته او را متنبه و به حضرت اردشیر متوجه داشته دیگرباره از جانب اردشیر به تبرستان رفته.... صورت آن نامه در تاریخ تبرستان تألیف محمد بن اسفندیار آملی رحمه الله مسطور است. (انجمن آرا). طبق روایات موبدان موبد اردشیر بابکان بود و اوست که ’نامه ای’ به گشنسپ شاه طبرستان نوشت، بعضی او را با کرتیر یکی دانسته اند. (از فرهنگ فارسی معین).... این مرد از موبدان عهد اردشیر اول است و هیرپدان هیرپد بوده است که مقامی است چون موبدان موبد و سمت مستشاری و وزارت اردشیرداشته و اوست که نامۀ تنسر را به جشنسف شاه طبرستان نوشته و او را بموافقت و دولتخواهی اردشیر اندرز میدهد. متن پهلوی این نامه از میان رفته و فارسی آن در تاریخ ابن اسفندیار مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر مجتبی مینوی طبع شده است. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 51). رجوع به سندبادنامه و مزدیسنا و فرهنگ ایران باستان ص 253 و ایران در زمان ساسانیان و خرده اوستا و یسنا ص 82 و یشتها ج 2 ص 249 و 280 و نستر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
مخفف تب لرزه. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجۀ حرارت سریعو شدید است و با لرز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجۀ مسمومیت، سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجۀ حرارت محیطی بدن پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجۀ حرارت خون است تولید لرز مینماید. (از فیزیولوژی کاتوزیان ج 2 ص 245) :
آفتاب از کفش به تب لرز است
کانجم جود فتح باب کند.
خاقانی.
رجوع به تب لرزه و تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ زَ / زِ)
حمی نافض. و آن تبی است که درآن لرزش بدن با حرکات غیرارادی حاصل شود. (از بحر الجواهر). نافض. (منتهی الارب). راجف. (منتهی الارب). تب باره و تبی که با لرز همراه باشد. (ناظم الاطباء). تب صفراوی و با لفظ بستن و زدن و گرفتن و افتادن مستعمل است. (آنندراج). به اضافت ’تب لرزه’ و قطع اضافت ’تب لرزه’ هر دو آمده است. (آنندراج) :
به گرمی بر آن کوکبه بانگ زد
کزان بانگ تب لرزه بر مانگ زد.
عنصری (از آنندراج).
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر
روان کند خوی تب لرزه از مسام خیال.
خاقانی.
انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر
تب لرزۀ تناتتنانا برافکند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 143).
تب لرزه یافت پیکر خاک از فراق او
هم مرقد مقدس او شد شفای خاک.
خاقانی.
ز سختی که زد بر سرش گرز را
برافتاد تب لرزه البرز را.
نظامی.
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
نظامی.
چنان زد بتندی بر او گرز را
تب لرزه افتاد البرز را.
نظامی.
زمین از تب لرزه آمد ستوه
فروکوفت بر دامنش میخ کوه.
سعدی.
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ دَ)
متصل و چسبان از لباس و جز آن. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تب لرزه
تصویر تب لرزه
تب نوبه، مالاریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب لرز
تصویر شب لرز
هو بره یقه دار از انواع پرندگان (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب لرز
تصویر تب لرز
مالاریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب لرزه
تصویر تب لرزه
((تَ لَ زِ))
تب نوبه، بیماری گرمسیری که بر اثر گزش پشه آنوفل در بدن انسان پدید می آید و با تب و لرز و عرق شدید و متناوب همراه است، مالاریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تن درد
تصویر تن درد
درد جسمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبولرز
تصویر تبولرز
آنفولانزا
فرهنگ واژه فارسی سره
تب لرز، مالاریا، تب نوبه، نوبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جلوتر، نزدیکتر
فرهنگ گویش مازندرانی
اطراف شخص، دور و بر فرد
فرهنگ گویش مازندرانی
تندرست، سالم
فرهنگ گویش مازندرانی
سازگار
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در میان رود پایین شهرستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین ترین مرز الی زار مرز پایینی
فرهنگ گویش مازندرانی
حشره ای گزنده و خونخوار به اندازه مورچه
فرهنگ گویش مازندرانی